من از تو
سبز می شوم
و تو از من !
به هم که گره بخوریـــــم
بختمان باز می شود و
خوشبختی قسمتمان ...
****
پوففففففففففففف چقد این مردک چلغوز فَک میزنه.یه نیم نگاهِ دیگه به ساعت مچیم میندازم فقــــط 30 ثانیه ی دیگه شمارش معکوس29...28...27...26...25...24...23...22...21...20...19...18...17...16...15...14...13...12...11...10...9...8...7...6...5...4...3...2...1.....وصدای زنگ ایـــــول و کلاس تعطیــــــــل
یهو پریدم بغل المیرا با غیض گفتم-الــــــــــی جون جزوتو میدی؟
یه دونه زد پسه کَلَم که فِک کنم به زودی فراموشی بگیرم.صورتمو تا آخرین حد نزدیکِ کلش کردم که دماغامون چسبید بهش گفتم
- چه غلطی کردی بی غیرت؟
مهرا پارازیت انداخت-اِ...ببندین دیگه در تالاراتونو،فکاتون قفل نکرد!؟!
باهم برگشتیمو تیز نگاش کردیم بدبخت ترسید یه قدم رفت عقب آب دهنشو با سروصدا قورت داد.خندم گرفت ولی به روی خودم نیاوردم گفتم-وقتی دوتا مهندس باشخصیت ترگل ورگل دارن باهم دیگه صحبت می کنن (بهش اشاره کردمو گفتم)یه کارگر افغــانی شیرجه نمیاد وسط صحبتشون بگه بیــــلم کـــــو؟
قیافشو خجالتی کردو سرشو تاجایی که جا داشت انداخت پایین-وای تروخدا ببخشیدمزاحم شدم؛ معذرت میخوام جناب مهندس
(یهو یقمو گرفت محکم تکونم داد و بلند گفت)میشه بگی بیــــلم کدوم گوریه؟
الهام-توجیبش که جا نمیشه حالا تو برای محکم کاری تو شورتِشَم بگرد.
گفتم-الهام میشه ببندی از خواهر ما که (زدم به کله ی مهرا)بزنم به تخته هرکاری بعید نیست میدونی که انجام میده
مَهی هنوز یقمو ول نکرده بودگفت-درد،میگی کدوم گوریه یا مراجعه کنم به شورتت.
به الهام نگاه کردم-بفرما1ثانیه تموم نشده می خواد اطاعت عمر کنه خاک تو سرت کنم.
الهام- خفه باوَ.
تو چشمای مَهی نگاه کردم(اصولا بنده وقتی بخوام گریه کنم خیلـــــــــــــــی راحت اشکم میاد قیافمم خیلی مظلومو ناز میشه از نظر خودم که شبیه گربه ی تو کارتونه شرک میشم مَهی هم که احساساتـــــی فجیععععععععععع)
یهو چشمامو پرِ اشک کردم مَهی اشکاش دراومدن.آخـــــــی خواهرم چقد مُنگوله..........الهی دلم ریش شد.......بمیرم واسه روحه لطیفت خواهر...بالاخره آبغورش تموم شد.
من و مهی المیرا کنار الهام و الناز روی نیمکت محوطه ی دانشگاه کپیده بودیم .المیرا داشت با موبایل اس توش انگری بردز بازی میکرد رفتم بالای سرش مثه عزرائیل وایسادم- یا جزوه یــــــــا ؟
الهام و الناز با مهرا باهم گفتن-یـــــــــــا...5تافلافل .
المیرا دست کرد تو کیفش کلر بُکشو داد دستم.
دوباره سه کله پوک هم زمان گفتن-اَهـــــــه...ما فلافل میخوایم یالله...مافلافل میخوایم یالله.
روبه روی المیرا خانم رو زانوهام نشستم یهو محکـــــــم دماغشو کشیدم؛بدبخت دماغش رنگه گوجه فرنگی رسیده ی رسیده شد.دماغشو ول کردمو دِبرو که رفتیم. قایم شدم پشت سرِ الناز،کثافت محکم نگهم داشت رو به المیرا گفت-بفرما جیگر،حاضرو آماده برای انجام عملیات. المیرا هم اومد روبه روم وایساد چند ثانیه با خونسردی زول زد تو چشمام یهـــــــو مـــــحکـــــــــــــــــــــــم گوشمو کشید منم که متنفرممممممممممممممممممممم از اینکه یه نفر گوشمو بکشه آآآآآآآآآآآآخ.
اسمم مهسائه،مهسا بهرامی یه خواهر دارم اسمش مهرا 22 سالمونه، ترم سوم رشته نقشه کشی هستیم تو تهران زندگی میکنیم ؛اسم پدرمون امیر علیه رئیس شرکته بزرگه نقشه کشیه.مامانمونم پریسا خانومه جیگر دکترو ...
المیرا رفیق فابریکمه دوتا سیستر داره الناز و الهام از نه سالگی تا الان دوستیم ... خب بریم تو کار قیافه بنده چشمام آبیه با رگه های طوسی موهام یه دست طلاییه و البته رنگ پوستم گندمیه روشنه مهرا چشماش سبزه موهاش هم رنگه موهای منه ولی لخت رنگ پوستش سفیده . المیرا پوستش سفیده رنگه چشماش سرمه ای رنگ چشمای الناز تیله ای و الهام خاکستری لازم به ذکره که دماغه هممون قلمیـــه ...
بریم سر داستانمون:
ساعت5 عصربا فراریه قرمزم از خونه زدم بیرون ظبطو روشن کردم آهنگه خوشبختی از حمید عسکریوگذاشتم:
اگه تو نبودی
من دلمو میدادم به کـــی؟
اگه تو نبودی
بگو من میشدم عاشق کـــی؟
خوشبختـــــی
یعنی اینکه تو دست تو دست من میذاری
دنیا رو بـی تو نمیخوام
بگو توهم از دنیا بدون من بیذاری
بیا بهم بگو که توهم
مثله من حس منو داریو
منو تنها نمیذاری
منو دوست داری همونجوری که دوست دارم
بیا خودت ببین که بی تو پرام از
روزای تکراریو باز گریه و باز زاری
واسه هرکاری تو نباشی کم میارم
اگه تو نبودی
من دلمو میدادم به کـــی؟
اگه تو نبودی
بگو من میشدم عاشق کـــی؟
خوشبختــــــی
یعنی اینکه تو دست تو دست من میذاری
دنیا رو بی تو نمیخوام
بگو توهم از دنیا بدون من بیذاری
بیا بهم بگو که توهم مثله من
حسه منو داریو منو تنها نمیذاری
منو دوست داری همونجوری که دوست دارم
بیا خودت ببین که بی تو پرام از
روزای تکراریو باز گریه و باز زاری
واسه هرکاری تو نباشی کم میارم
تو نباشی کم میارم.....
یه آهنگه دیگه گذاشتم آهنگه آدمو حوا از مهران آتش:
دارم از زندگیت میرم
با قلبی خسته و زخمی
تو جای خالیه عشقو
به این زودی نمیفهمی
نگاهت محوه چشمامه
تو افکاره خودت غرقی
درو دیواره این خونه
ندارن با خودت فرقی
همیشه قصه این بوده
که تسکین غمت باشم
مگه حوای من بودی
که حالا آدمت باشم
قصه این بوده همیشه
چنان سرگرمه رویاتی
که رویامو نمیبینی
فقط وقتی منو میخوای
که بی اندازه غمگینی
به رویای تو تن دادم
خودم رویامو گم کردم
دارم دنباله آغوشی
برای گریه میگردم
ببین حالا پره دردم
همیشه قصه این بوده
که تسکین غمت باشم
مگه حوای من بودی
که حالا آدمت باشم
مگه حوای من بودی
مگه حوای من بودی
که حالا آدمت باشم
قصه این بوده....
****
سوار آسانسوره شرکت بابام شدم توی یه برج 60 طبقه بود خود شرکت تو طبقه ی 58 بود. منم با بابام کار میکردم .وارد که شدم به طناز منشیمون سلام کردم.دوتا مرد تو سالن نشسته بودن داشتن نگاه مون میکردن روبه طناز گفتم-بابام اومده؟ گفت-بله.قبل از اینکه برید تو اتاقتون برید پیش ایشون کار فوری باهاتون دارن.
گفتم-باشه. فقط پرونده ی ساختمان ذرین بذار تو اتاقم.باید دوباره برسیش کنم.
یه نگاهی به ظاهرم انداختم یه مانتوی شکلاتیه کوتاه پوشیده بودم با شاله کرم کیف و کفش 10 سانتیه شکلاتی با شلوار دمپا گشاد کرم کلا کیک شکلاتی شده بودم واسه خودم.رفتم طرف دره اتاق بابام دوتا تق زدم گفت-بفرمایید سلام.
-سلام از ماست علی آقا.
-باز تو اومدی
-نفرمایید.شیطونک اسمه توپه.
-باشه.خوبی نفسِ لبمو گزیدم-نفسو که باید به مامان بگین خوبه برم بهش بگم چی بهم گفتین؟ -وای نه نریا اصن مگه من با تو کار نداشتم داشتی ذهنمو منحرف میکردی.بشین ببینم. نشستم روی مبل-بفرمایید بنده سراپا گوشم. -میخوام یه هفته برم مأموریت شرکتو میسپارم به تو برای امتحان... ولی باید باهم در تماس باشیم... خیلی هم ضروریه نمی تونم نرم امشبم حرکت میکنم ...میرم ترکیه باید خوب از پسش بر بیای؟ -باشه. -من بهت اطمینان دارم مشکلی که نداری؟ -نه مشکلی نیست. -باشه میتونی بری شیطونک. سرمو تکون دادمو بلند شدم خندم گرفت.از اتاق که بیرون اومدم به طناز گفتم –به المیرا زنگ بزن بگو بیاد اینجا. رفتم تو اتاقم یه نگاهی بهش انداختم خیلی دوسش داشتم با تمام اتاقای اینجا فرق میکرد ترکیبی از طلایی و سفید و قهوه ایه. خیلی از این رنگا خوشم میاد. یه پرونده ی سبز رنگ روی میزم بود روش نوشته بود ذرین رفتم نشستم پشته میزم و مشغول شدم تا موقعی که المیرا بیاد. **** المیرا وقتی طناز بهم زنگ زد خیلی زود آماده شدم یکمم آرایش کردم ولی ملایم یه مانتوی طلایی کوتاه با شاله مشکی که ربان کلفته طلایی کناره هاش داشت یه شلوار مشکی براق با یه کفش پاشنه تخت مشکیه اکلیلی که ربان طلایی داشت که کج روش وصل بود با یه کیفه ستش. عالی شدم یه عطر کاپیتان بلک رویال که باهاش دوش گرفتم. وارد شرکت که شدم همه ی نگاه ها برگشت سمتم رفتم بالا سر طناز وایسادم گفتم-سلام خانم طاهری خوبین؟گفتین که مهسا زنگ زد بیام اینجا چیزی شده؟ همون موقع مهسا از اتاقش اومد بیرون حواسش به ما نبود داشت میرفت طرفه آبدارخونه صداش کردم-مهسا خانم؟کاری داشتی گفتی بیام؟ گفت-کار که بلــــــه ولی میخوام یه چیزی بهت بگم میترسیدم از خوشی غش کنی قبلش داشتم میرفتم برات آب قند درست کنم که سر رسیدی. صدای خنده اومد باهم برگشتیو سمت راستمونو نگاه کردیم دوتا پسره 29 ساله داشتن آروم میخندیدن فهمیدم که داشتیم بلند حرف میزدم وای گِل و خاک تو سر مهسا وای آبروم رفت دسته مهسا رو گرفتم کشیدمش طرفه اتاقش گفت-بابا ولم کن با بابام کار دارم حداقل بذار برم آب بخورم . گفتم-آب بخوره تو فرقه سرت. -بابام چی؟اونم تو فرقه سرم؟ -...... -سکوت علامته رضاس یعنی اونم تو سرم؟رفتم بهش بگم.. رفت طرفه دره اتاق که بره بیرون داشت درو باز میکرد که یقشو از پشت گرفتم-فکردی میذارم بری باشه بابا یه شارژ5 تومنی مهمونه من اوکی؟ -2تا پیتزا با مخلفات روش خوبه؟نه وایسا کمه سیر نمیشم 2تا فلافل و چیز برگر بازم با مخلفات. - نچایی یه وقت! با مسخرگی گفتم-نه که شما فقیرین الهی بچم شبا بدون غذا میخوابه. -دست رو دلم نذار که خونه.راستی بهت گفتم ؟ -نه.چی رو؟ -از بس غذا نخوردم معدم جر خورده حالا هرچی بخورم یه راست میره تو رودم سیر نمیشم که میخورم میریزم. -کم چرت بگو.چیکارم داشتی نیم ساعته علافم کردی؟ -بابام امشب داره میره ترکیه شرکتو دسته من سپرده میخوام دربست در اختیارم باشی . -باشه ولی فردا کلاس نداریم چیکار کنیم؟ -صبح ساعت 8 میام درِخونتون آماده باشیا. -باشه پس من الان برم خونه. -نه صبر کن با هم بریم . -زودباش که دیگه اخبارا قدیمی میشن. -چی چی؟ -یعنی میخوام برم به همه بگم. -اوففففففف من دندونامم رنگه موهام بشه نمی تونم تو رو آدم کنم. -عزیزم موهام رنگه دندونام نه دندونام رنگه موهام اونجوری که یعنی تو آدم کثیفی هستیو مسواک نمیزنی بعدشم تو موهات طلاایه پس دیگه خیلی کثیفی. -تو چی؟ موهای مشکیت تو حلقم تو که از منم کثیف تری. -بســــــــــــــــــه -شامپو بســـه چشمام سوخت. کمتر بزن آقا. -بابا کاره تو بکن چقدر زر زر میکنی. -یه باره دیگه با من اینجوری حرف بزنی به بابام میگم ،میگم دارن فرزندشو اغفال میکنن. -بابا چند دقیقه ساکت باش تروخدا حرف نزن -باشه من زیپه دهنمو میبندم اینـاها داشتم نگاش میکردم دستشو محکم گذاشته بود رو دهنش از خودش صدا درمیاورد هی سرشو روبه پایین تکون میداد آخرش عصبانی شدم گفت-چی میگی؟ دوباره از خودش صدا درآورد گفتم-حرفه تو بزن. صورتش قرمز شده بود. دستشو بر داشت حیــــــــــــــــــــن بلند گفت پشت بندشم 3 تا نفسه عمممممممیق کشید. گفت-حرف زدن برا من نفس کشیدنه اونوقت تو میگی حرف نزن؟ گفتم-من دارم میرم کاری نداری؟ گفت-چرا بذار برم به بابام بگم دارم میرم بعد بریم. گفتم-بذار منم بیام سلامی به عرضم. گفت-باشه زود باش. گفتم-ببین کی داره به من میگه زود باش خدایــــــــــــــه فسفس کردن **** مهسا ماشینو روشن کردم المیرا هنوز نیومده بود پایین یه اس واسه تبلتم اومد دیدم مَهیه فرستاده بود:چه قدر احتمال دارد از مادری لاغر و سیاه و پدری سیاه تر و لاغر تر یک دختر بچه ی بور چشم آبیه توپول موپول بوجود آید؟ براش فرستادم:تو چیکار به کارِ مردم داری ؟ نوشت:حلا تو بگو تروووووووخدا. نوشتم:یک دوم احتماله دختر شدن×صفر درصد احتماله بورشدن×صفردرصداحتماله چشم آبی شدن×صفر درصد احتماله توپول موپول شدن=100% بوجود می آید نوشت:آفرین آفرین مخ و مغز و هوشت درسته تو حلقم. نوشتم:خفه دیگه پشت فرمونم دارم میاد ورِ دلت المیرا سوار شد. دنده رو عوض کردم گفتم-جیگر آیس مش کَریم بگیرم(بنده به بستنی میگم آیس مَش کَریم) به قول خودت گرشنمه . گفت-نه فقط برو خونه خیلی خوابم میاد. وقتی رسیدیم پیاده شد گفت-دستت طلا عقشم راستی شماره ندادیا. صدامو کلفت کردم و گفتم-برو داخل پدرسوخته تا آتیشت نزدم. -واه...مهیار جـــــون چی شد برقه ده فاز گرفتت 360 درجه تقییراخلاق پیدا کردیا تازه که داشتی حرف از عشق و عاشقی میزدی. -نـــــه مثله اینکه تنت بدجــــور میخاره کمک میخوای کمکت کنم؟ -نه من غلط کردم خداپروین اعتصامی به قوله فرنگیا سی یو. رفت داخل درو پشته سرش بست. 3تا پسر بهشون میخورد 20 یا 19 ساله باشن سوار موتور یه تکیه انداختن-حالو احواله خاله سوکسه؟ -ببخشید تازه با کفشم لهش کردم اگه خیلی مایلید تو شلواراتونو بگردید آخه از دستم لیز خورد. دنده رو عوض کردم ظبتو روشن کردم آهنگه این چیه از حسین تهی پخش شد صداشو زیاد کردم . پیش به سوی خونــــــــــــــــــــــــــه ماشینو تو پارکینگ پارک کردم رفتم داخل. خونمون دوبلکس بودطبقه ی بالا سه اتاق داشت تو هر اتاق یه حموم و دستشویی داشت پذیرایی با23تاپله به طبقه ی بالا راه داشت سمت چپه پله ها یه اتاق بزرگ برای مهمون و کنارش یه حموم و دستشویی سمته راست پله یه آشپزخونه با 3تا آشپز و 5تا خدمتکار از آشپزخونه یه در به پشت ویلا راه داره پشت ویلا یه استخر با سونا و یه سرسره به علاوه ی یه باغ گنده با یه تاب و آلاچیق خردلی رنگ زیر زمین خونمونم یه استخره دیگه داریم که اگه خواستیم شنا کنیم راحت باشیم... رفتم تو آشپزخونه دیدم مهرا نشسته داره یه چیزی مینویسه آقا یاشار مشاور بابا32سالش بود داشت یه چیزی بهش میگفت مهری و سلیمه خانوم آشپزا داشتن با هم حرف میزدن تا رسیدم بلند گفتم-سلــــــــــــام جیگرا. همشون نگام کردن نیشم باز شد که فکر کنم همه ی دندونم دیده شدن. مَهی گفت-مرض نیشتو ببند. زود خودمو جمع و جور کردم روبه سلیمه خانوم گفت-سلیمه جــــون برام غذا میذری خیلی گرسنمه. یاد حرفی که المیرا زدم افتادم:از بس غذا نخوردم معدم جر خورده حلا هرچی بخورم یه راست میره تو رودم سیر نمیشم که میخورم میریزم. سلیمه خانم گفت-باشه عزیزم تو برو لباساتو عوض کن تا منم غذاتو گرم کنم. گفتم-باشه. رفتم تو اتاقم،اتاقمو خیلی دوست دارم پارکِتِش کرده بودم .تختمو دو نفره ام دی اف گرفته بودم طرحه چوب روش کشیده بودن که فکر کنیم چوبیه پایینش کشو میخورد کشوش فشاری بود رو تختیم عکسه یه گیتاره کلاسیکه.یه پوستره گنده عکسه خودم که سیاه و سفیده ولی فقط رنگه قرمزو میگیره نشسته بودم رو یه عاله پَر لباسمم یه دکله ی قرمزه جیغ تا بالای زانوکه هم برق میزد هم رو جای سینش کار شده بود موهامم تازیر باسنم بودن ولی توی عکس موهامو یه طرفه ولی جلو گذاشته بودمشون رژلبه قرمزه جیغم زده بودم یه دونه از دستامو گذاشته بودم زیره چونم و به لنزه دوربین نگاه میکردم. پنجره ی اتاقم روبه باغه پرده ی روشم طلااییه . یه قالی وسط اتاق ولی به صورت کج گذاشتمش فانتزیه یه عالمه خط مارپیچی داره هر خطشم یه رنگه شکلاتی کرمی عسلی قهوه ای زرد. یه قفسه ی چوبی برای وسایل دکوری پر از عکس و مجسمه های فانتزی و عاشقانه .رو درِ اتاقمم یه نقاشیه بزرگ کشیدم عکسش فانتزیه و خودم طراحی کرده بودمش یه دخترو پسر کوچولو زیره بارون کنار هم وایسادن پسره ژاکتشو گذاشته رو سره خودشو دختره. کمد دیواریمم یه برچسبه فانتزی از برجه ایفل ولی گنده گذاشتم رو دره سمته راستش سمت چپشم برجه پیزا رو گذاشتم.بعد دوروبرشو پره برچسبه قلب کوچولو کرده بودم . یه میز کامپیوتر ام دی اف با یه کامپیوتره ال جی سمت راسته پنجره سمت چپش یه میز آرایش 4کشوئه ام دی اف کرمی سمت چپ و راست تختم دوتا عسلیه سمت راست یه آباژور با یه ساعت طلایی عروسکی .روبه روی تختم یه تلوزیون ال ای دی با کلی برچسب دورش.... لباسامو که عوض کردم دست و رومو شستم موهامو محکم بالا سرم بستم.قبل از اینکه برم پایین رفتم تو اتاق مامانو بابا.مامان داشت کتاب میخوند.پشتش به من بود . بلند گفتم-سلـــام به پری و فرشته ی خودم. خندید و گفت-سلـــام به روی ماهت ماه خانوم. -چه خبرا؟ -سلامتی و گرسنگیه دخترما. -عه...از دکتر ارتغاع درجه پیدا کردی رفتی تو کار خوندن ذهن مردم. -من تو رو نشناسم که باید برم بمیرم. -زبونم لال. -دختریه بی ادب این چه حرفی بود؟ -چه حرفی؟ -بسه برو غذاتو بخور که میمونی رو دستمون. -الساعه ســـرورم به قول فرنگیا سی یو. رفتم تو آشپزخونه از سحر خدمتکاره خودم که 20سالش بود پرسیدم –سلیمه خانوم غذامو کشید؟ گفت-بله.روی میز ناهار خوریه. سرمو تکون دادم. رفتم نشستم پشت میز غذا لازانیا بود وای من که عاشقشم.غذا رو که خوردم ظرفا رو برداشتم بردم تو آشپزخونه گذاشتم تو ماشین ظرف شویی بعد یکی میاد درشون میاره.رفتم تو اتاق مهرا داشت طراحی میکرد.بهش گفتم-شُتری خواهر؟ -خوب.توچی؟ -هی بدک نیستم -چلا؟ -من خیلی خیلی بد بختم -واقعا؟ -مرگ. -بی تربیت. -ساکت.الان از روت رد میشما -از تو که بعید نیست. -بابا امشب داره میره ترکیه. -این که چیزه جدیدی نیست. -دیوونه شرکتو یه هفته سپرد دسته من. -بگو به به جون من. -به زمانی که با تریلی از روت رد بشم قسم. -بیشعور یه زبونم لالی دور از جونی. -زبونت لال دور از جونم. -مرگ. بگو به قرآن. -به مرگه تو. - مهسا گردنتو میشکونما -اوففف به قرآن. -حالا چه حسی داری؟ -راستشو بخوای تهه قلبم قیلی ویلی میره. -پس بخاطره همینه شنگولی. - من رفتم تو هرجوری دوست داری فک کن. ****
نظرات شما عزیزان:
ایـــــــــــــــــوووووووووولللللل ادامه ش بده
ولی خداییش عاالی بود
پاسخ:اره میزارمش عقشم
پاسخ:مرسی عزیزم ولی باید صبر کنی تا نظرات بیشتر بشه ولی تو سعی کن هروز سر بزنی.
پاسخ:وایی غزلی عاشقتم اره بخدا به جون مامانم خودم نوشتمش
برچسبها: